سفارش تبلیغ
صبا ویژن

ستارگان دوکوهه

اینجا دفتریست از خاطرات بی قراریم. یک پلاک و یک سربند دارم. حسرت بی سنگریست دفتر دلداده گیم

ردی از یاران......

    نظر

 

نیمه های شب بود..رفته بودم کنار کارون نشسته بودم.به امید دیدن ردی از یاران....

خدایا نه اثری نه نشانه ای ..نه جسم پاکی نه تشییع جنازه ای.....

.صدای بادی که میان نیزارها کنار شط می پیچید تداعی کننده شبهای شناسایی بود.موج در سکوت شب. ساحل کارون رو هدف قرار داده بود...

.ناگهان هر دوشونو دیدم..بلند شدم ایستادم.هردوشون تبسم بر لب داشتند.بوسیدمشون...چه عطر خوشی به مشام میرسید.

پرسیدم این دوسه روزه کجا بودید؟.گفتن همین جا.........درکنار شما.......در میان شما.....

.وقتی صدای اذان در نخلستان پیچید،رفتنشان را با حسرت نگاه کردم.آرام گام برمیداشتند و بسوی آسمان می رفتند....

 

 

محمد جواد نوشت 1 :آنان رفتند و دیگر صدای مناجاتشان در کنار کارون شنیده نشد...

محمد جواد نوشت 2 :دوری یاران و افسوس همیشگی و بغضی بزرگ..